عقده گشایی های ادیبانه به بهانه نقد هنری

عقده گشایی های ادیبانه به بهانه نقد هنری

۲۸ خرداد ۱۳۹۱ -۱۷ ژوئن ۲۰۱۲

بهروز نقی پور

هزار نکته باریکتر ز مو اینجاست. نه هر که سر بتراشد قلندری داند. (حافظ)

اخیرن مقاله ای تحت عنوان “ورشکستگی مطلق هنر معاصر ایران” نوشته علیرضا صحاف زاده منتشر شده است که در آن ایشان به شیوه ای نغز و ادیبانه گنجینه ای از فحاشی و توهین را به بهانه نقد “هنر معاصرایران” نثار هنرمندان و تمامی دست اندر کاران هنر در ایران نموده است.

گذشته از اینکه این نگاه یک سویه و از بالای آقای صحاف زاده موجب آزردگی خاطرکسانی مثل من به عنوان هنرمند است، ولی حاوی نکاتی است که با باز کردن گوشه هایی از آن تلاش می کنم ریشه های فکری خوابیده پشت این خشم را آسیب شناسی کرده و نظرم را در این مورد بیان کنم.

جای تاسف است که بسیاری از هنرمندان نیز به بهانه شکوه هایی که به وضعیت هنر در ایران دارند به تایید این نوع برخورد پرداخته اند و فراموش می کنند که خود نیز مورد توهین واقع شده اند. حتی تصور نمی کنم آقای صحاف زاده نیز بری و فراتر از جوی که در جاهایی متاسفانه به درستی به آن اشاره می کند باشد. خود ایشان نیز در این زنجیره فرهنگی آلوده به این نوع نگاه و نقد تحقیر و توهین آمیز است. نقدی که ۲۳ صفحه را سیاه کرده و حدود ۵، ۶ صفحه را فقط به فحاشی به سبک ادیبانه مشغول است. مطالبی که جز گنجینه ای از واژه های توهین آمیز و فحاشی به سبکی ادیبانه چیز دیگری ندارد. شاید برای نویسنده که من به درستی ایشان را نمی شناسم این یک نوع مهر شناسایی است که گویا تخم لقش را کسی مثل ابراهیم گلستان تو دهان این جور منتقدین گذاشته است. و شاید هم تاثیر حکومت منبری است که مغرورانه با ایجاد دشمن فرضی “غرب سخت کنجکاو بود بداند در این تاریک خانه پر از جانوران موذی چه می گذرد” چماق را بر سر همه می کوبد.

پرداختن و نقد نوع نگارش گستاخانه ایشان از حوصله این نوشته خارج است و من فقط به واژهایی که ایشان در خصوص هنر هنرمند و دست اندر کاران هنر به کار برده اند و در جاهایی رنگ و بویی راسیستی دارد اکتفا می کنم: “دسته ای خوک خشنود، وقاحت، جنازه ای متعفن به نام هنر ایران، رذیلت های اخلاقی، شارلاتانیسم در گالری ها و نمایشگاه ها، رذیلانه، احمقها، کریه، لودگی، بلاهت، خبیث، کلبی مسلکی، ابلهانه، جانوران موذی، معیوب (متناسب با ظرفیت مغزی محدودشان)، معلول ذهنی، آب گند و گودال، ترک تازی میان مایگان، کوته نظری و کوتولگی اخلاقی، فلج مغزی روشنفکر ایرانی، اداهای مسخره، نکبت هنر ایران، آشغال، فاضلاب مهوع و لزج، بی پدر مادر، نسل رقت انگیز، آفت، عضو لق، (منظور کون لق).

آقای صحاف زاده خود را به عنوان یک ناظر بیرونی معرفی می کند که در همان ابتدا صداقتش را در پذیرش اینکه خود نیز به عنوان منتقد و نویسنده مدعی که سالها در بطن جامعه هنری ایران به تدریس و فعالیت هنری مشغول است، زیر سئوال می برد. کسی که به همان شیوه و در همان حال و هوا و فضا می نویسد. کسی که در لابلای خشم و توهینهای مکررشان گوشه هایی از عقده خود را مثلن به دادن نشانه هایی از شخص مشخصی که به راحتی می توان فهمید کیست (مثلن سمیع آذر) به کوبیدن او می پردازد. متاسفانه این نوع برخورد به قول خود ایشان چیزی جز همان حرفهای خاله زنکی و یا دایی مردکی که این بار لای زرورق ادیبانه پیچیده شده چیز دیگری نیست.

حال من که دستی در آن جامعه ندارم ولی به اندازه کافی دارای اطلاع و آگاهی از آن جامعه هستم، و به واقع می توانم بگویم ناظری بیرونیم، سعی می کنم نگاه ایشان و تفکر برخاسته از این نوع برخورد را به نقد بکشم.

اساسن آنچه که در نوشته آقای صحاف زاده وجود ندارد توضیح نگرش و تعریف مشخص خود ایشان از مقولاتی است که نقد میکند.

با این حال از لابلای این همه فحاشی ادیبانه ی آزار دهنده، می توان ریشه ها و بنیاد فکری ایشان را که از آن زاویه به معضلات نگاه میکند پیدا کرد. و بعنوان نکته اساسی قابل توجه نوشته ی ایشان به آن پرداخت.

می نویسد:
“مادام که هنرمندایرانی برای رشد و موفقیت خود در راه میان بر فلان آرت فر، و بهمان گالری پاریسی روان است هنر ایران از نکبتی که در آن تقلا می کند راه گریزی ندارد. “

و یا در جایی دیگر می نویسد:

“فکر نمی کنم صرف یک آموزش خوب و موقتی و محدود بتواند به تنهایی به شکل یک جریان هنری ملی قدرت مند کمک زیادی کند”

بنا براین متوجه می شویم که توجه و اساس تفکر ایشان مسئله “هنرایران” و “هنرملی” است. در اینجا سئوال مهمی که مطرح می شود این است که “هنرایران” و “هنرملی” در این نقد ادیبانه که خشم و غم و نگرانیشان از نکبت آن نشات می گیرد چه مقوله ایست؟ کاش به جای ۲۳ صفحه سیاه نگاری به همین موضوع می پرداخت که “هنرایران” و “هنرملی” چیست؟ دارای چه مشخصات و ویژ گیها یی است و یا اینکه باید باشد؟ آنوقت تکلیف ما و بقیه معلوم خواهد بود. شاید ما نیز خود را بر اساس آن برای یک مصاف جهانی به رهبری ایشان آماده کنیم و پرچم ایران را بالا ببریم. من از آنجایی که آقای صحاف زاده را نمی شناسم، نمی توانم بگویم که ایشان آگاهی هنری ( شاید بهتر است بگویم اطلاعات هنری) ندارند ولی از همین نوشته می توانم این استنباط را داشته باشم که یا اطلاعات ایشان سطحی است و یا نگرشی هم سطح کسانی که مورد نقد ایشان هستند، دارد. چون با همان دید به مقولاتی مثل جهانی شدن هنر می پردازد. منتها در زرورقی ادیبانه. (که البته شاید بهتر بود ایشان داستان نویس می شدند تا منتقد هنری)

ایشان در جایی دیگر می نویسد:

“هنرمندان معاصر به طور کلی چنین جنمی را نداشتند که حرف های جهانی بزنند، چرا که دشوار است و پر مسئولیت.” اول این که آقای محترم هنرمند حرف نمی زند، اثر خلق می کند. حرف زدن کار شما منتقدین است. دوم اینکه مقوله ی هنر، چه شما بخواهید و چه نخواهید جهانی هست. و این نه مسئولیت می خواهد و نه دشوار است. اگر دشواری نیز وجود داشته باشد در پرداختن و درک از خود هنر است که با تسلط و درک به آن خود بخود در حیطه جهانی قرار خواهید گرفت. و این نه سازماندهی لازم دارد و نه اساسن مقوله ای گروهی و اجتماعی است که شما بخواهید برای آن تیمی زیر عنوان “هنر ایران” و “هنر ملی” درست کنید. آخر ای آدم فرهیخته ی ادیب، مگر “هنر” تیم وزنه برداری است که ملی آن را هم داشت باشیم؟

همانطور که در بالا گفتم اشکال اساسی در نگرش ایشان به هنر است که آنرا یک مقوله اجتماعی می بینند. به همین دلیل اشکال را نه در نگرش و دیدگاه جامعه هنری ایران و دست اند کاران، به مقوله هنر بلکه در ساختار سازماندهی آن می بیند.

به همین دلیل می نویسد:

“هنر نیازمند نهاد است و ساختار و سامانی به هم پیوسته و پویا که پرورش دهد و بسازد و به نمایش بگذارد و نقد کند و ارتقاء دهد.” و در جای دیگر “غیاب یک آموزش درست و درمان، عامل رشد بی مسئولیتی و کلبی مسلکی است”

کاملن روشن است که مشکل ایشان و نقد ایشان که به شکلی عقده وار ترکیده است، دست نداشتن در این ساماندهی است. و گله ایشان در قبضه شدن فعالیتهای هنری در دست کسانی مثل سمیع آذر و غیره است و نه طرح مقولات اساسی برای تحول در نگرش به مقوله هنر.

ایشان درک نمی کنند که تا زمانی که چنین نگرشی در جامعه حاکم است و خود ایشان نیز هم سو، هم فکر و هم نظر با همان نگرش است، جابجایی حاکمیت، تغییری در ماهیت آن بوجود نمی آورد. فقط آدمها جابجا می شوند. و درک نمی کنند که بیش از آنکه چگونگی و سازماندهی آموزش مهم باشد محتوای آموزش مهم است. تازه اگر بپذیریم آموزش در هنر درست باشد. چون به نظر من آموزش در هنر با جوهره هنر که مبتنی است بر خلق و کشف منافات دارد. ولی با این وجود در یک فرض احتمالی آیا اگر خود ایشان در مسند این ساماندهی قرار می گرفت آیا چیزی فراتر از همین نگرش که بنیادش بر بالندگی “هنر ایران” و “هنر ملی” استوار است و از پایه نادرست و جعلی است، آموزش میداد؟

در جایی که حاکمیت یک سو نگر ایدئولوژیک، تمام درها را بر هنرمندان بسته و امکان هیچ فعالیت آزادی وجود ندارد، خشمگین شدن از اینکه فعالیتهای هنری در کشوری دیگر صورت می گیرد شاید نشان از از همان عرق ملی است که در هنر پشیزی ارزش ندارد. و طبیعی است که ایشان متاثر و خشمگین از به زعمشان نکبت هنرایران باشند. اگر صادقانه حداقل همین مسئله را به صراحت توضیح می دادند شاید عده ای که درکی از هنر داشتند زیر بار این همه توهین نمی رفتند و وقعی به مقاله ایشان نمی گذاشتند.

این همه توهین و بر خورد از بالا شاید نتیجه و تاثیر حاکمیت منبری است که بدون هیچ مانعی می توان به راحتی به دیگران توهین کرد و دیگران را به گفتن تکبیر و تایید واداشت. جای تاسف است که در این حاکمیت منبری گویا شنیدن و گفتن توهین و فحاشی، دلیلی بر پیشرو و رادیکالیسم انقلابی قلمداد می شود. و متاسفانه بعضی از هنرمندان که از قضا خود در این کارزار دستی در کار دارند آنرا تایید می کنند. در صورتی که فراموش می کنند و یا خود را به کوچه علی چپ میزنند، که خود آنها نیز مورد خطاب واقع شده اند.

در جایی دیگراز نظر ایشان:

می خوانیم “هنر خوب (شجریان و تا حدی کیارستمی) بقیه آشغالهایی به شدت تاریخ مندند”

من می مانم که از کجا باید با این آدم وارد بحث مقوله هنر شد. معیار ایشان برای “هنر” و با یک علامت سئوال “هنر خوب” چیست؟ از این همه هنرمند چسبیدن به یک هنرمندی که فقط با معیارهای سنتی قابل بررسی است و حتی در آن حیطه هم از دور معیارهای هنری خارج شده و قضاوت در خوب بودن آن مبتنی است بر وجهه اجتماعی ایشان، چطور می تواند به عنوان هنر خوب مطرح شود؟ بعد یک دفعه کیارستمی در کنار ایشان دیگر چه معجونی از مثال هنر خوب است؟

این پریشان گویی که به نظرم و به قول خود ایشان سخنان دایی مردکی از نوع ادیبانه آن است، ما را از پرداختن به مقوله هنر و درک از آن دور می کند. امیدوارم این انتخاب از نوع نان قرض دادن مرسوم، که خود در این ۲۳ صفحه آنرا نقد کرده است، نباشد.

آیا اتهامی که ایشان به نویسندگان هنر ایران (!؟) می زند به خود ایشان وارد نیست؟ در جایی که می گوید: “سه چهارم نویسندگان هنر ایران(!؟) حتا از الفبای نقد هم آگاهی ندارند.

از نظر ایشان هیچ کس در امان نیست. نه تنها از “نسل رقت انگیز گذشته” صحبت می کند بلکه خصومتی آشتی نا پذیر با عده ی خاصی از آن گذشته دارد.

می نویسد:

“دست کم این که شمار بسیار معدودی از کسانی که خود را با اندیشه های موسوم به چپ همراه می بینید، باورهایی دارند که به آنها معتقدند و برای شناخت بهترشان تلاش می کنند. این گروه دوم به راستی چیزی جز آفتی که فقط باید زدوده شوند نیستند.”

با این حساب از نظر ایشان تکلیف روشن است. و به همان شیوه قلع و قمع رایج در حاکمیت فعلی تمام این آدمها باید نابود شوند تا به ساماندهی آموزشی باب دلخواه ایشان بر اساس هنر ایران و هنر ملی برسیم.

البته چاشنی این تصمیم رادیکال و انقلابی رهنمود طلایی است با این مضمون:

“در چنین وضعیتی هنرمندان که باید با یکی از پیچیده ترین ابزارهای بشر، یعنی هنر، به درک و درگیری با پیچیده ترین مشکلات بشر بپردازد، …”

در همین جملات پر طمطراق مضمون یک تفکر و یا یک حکم که با فلسفه هنر حداقل با آنچه که من از آن درک می کنم مغایرت کامل دارد، این سئوالات را مطرح می کند.

ا- آیا هنر به عنوان یک ابزار برای بشر مطرح است و تازه اگر این را بپذیریم آیا این ابزار پیچیده است؟

۲- آیا هنر برای درک و درگیر شدن با مشکلات بشر است؟

جواب مثبت دادن به این دو سئوال که دقیقن مد نظر آقای صحاف زاده است. ما را در حیطه هنر متعهد قرار می دهد که اساسن با درک از هنر حداقل برای من منافات دارد. و همان درک سنتی و ایدئولوژیک از هنر است که در طول تاریخ در شوروی سابق، چین کنونی و حاکمیت فعلی ایران و جاهای دیگر هر کدام بر اساس ایدئولوژی اعتقادی خود به آن مشغولند. تایید و تثبیت این درک آقای صحاف زاده در رهنمود نهایی ایشان تبلور پیدا می کند که می گوید:

“باید یادمان باشد. که قبل از آن که یک هنرمند باشیم. یک انسان ایم و یک شهروند با وظیفه های شهروندی.”

در جواب به ایشان باید بگویم که هنر نه ابزار است و نه وظیفه درک و درگیر شدن با مشکلات بشری را دارد. هنر یک مقوله فلسفی که هنرمنداز این طریق با کنکاش در پاسخگویی به رازهای هستی به خلق و کشف پدیده هنری می رسد، که بدون درک فردی، مستقل و آزاد از این مقوله در پروسه این کنکاش نمی توانیم به آن کشف و یا خلق برسیم. بر همین اساس است که هر گونه تفکر جمعی با هر نیت و منظوری مثل “هنرایرانی”، “هنرملی” و غیره ربطی به هنر ندارد. بلکه یک فعالیت اجتماعی است که رنگ و لعاب و زرق و برقهای هنری بر اساس یک تفکر و ایدئولوژی خاص به آن داده می شود.

در این راستا همانطور که خود ایشان اقرار دارند: “بهترین هنرمندان و اندیشگران، آنهایی هستند که در حاشیه نشسته اند” کاملن درست است، البته اگر از بد آموزی های شما مدعیان بی بدیل در امان باشند. و شما آنها را وادار به تبعیت از خود به سبک استاد- شاگردی و شبان -رمه گی نکنید.

کلام آخر
آنچه که من در این سالها تجربه کرده و دیده ام دقیقن خلاف آن چیزی است که آقای صحاف زاده ترسیم کرده اند. کشمکش و تلاشی که برای تملک از طرف انسان صورت می گیرد مختص جامعه ایران نیست و در طول تاریخ،در همه جا شاهد آن هستیم. در این میان هنر نیز از این ماجرا مصون نبوده و به طرق مختلف صاحبان پول و قدرت در این حیطه نیز به منظور اعمال قدرت و تملک حضور داشته اند و اثر قدرت نمایی آنها را هم در طول تاریخ به وضوح می توانیم ببینیم. با این حال هنر راه خود را پیدا کرده و خارج از انتظار، قائم به ذات نه تنها جایگاه خود را به دست آورده است، بلکه صاحبان قدرت و ثروت را نیز به تبعیت از خود واداشته است. هیچ دگرگونی را در هیچ زمینه ای نمی توانیم نام ببریم که منشاء و یا نشانه هایی از دیدگاه هنری در آن نباشد. حتی در دوران قرون وسطی و حاکمیت تاریک اندیشی و کتاب سوزان شاهد شکوفایی هنر گوتیک هستیم. هنرمندانی نظیر میکل آنژ و کاراواجو و غیره اگر چه در استخدام کلیسا بوده اند ولی کسی در خلاقیت آثار آنها نمی تواند شک کند. تمام آثار رمبراند سفارشی و در خدمت صاحبان پول و ثروت بوده است. ولی از نمونه های برجسته و منحصر به فرد هنر باروک است و روبنز رسمن هنرمند نقاش دربار بوده است. ناپلئون به عنوان یکی از حامیان هنر، داوید را که احیا کننده سبک کلاسیسیم در قرن هیجده بود تحت حمایت خود قرار می دهد و بعد از آن بانی احیای سبکهای دیگر تحت عنوان “نئویسم” می شود و خیلی نمونه های دیگر. به همین دلیل صاحبان قدرت و پول هیچ گاه در این کارزار نتوانسته اند مانع تحول و خود جوشی هنر و هنرمند باشند. نمونه های روشن و تاریخی دیگر آن را در دوره های رومانتیک، امپرسیونیسم، دادایسم و پست مدرن میتوان دید. بنابراین شرایطی را که آقای صحاف زاده ترسیم می کنند چیز غریبی نیست. هنرمندان تمام دنیا به نوعی با آن درگیرند. ولی در شرایط اجتماعی متفاوت. در همین حیطه و در همین ایران هزاران هنرمند در تکاپو و تلاشند و آثار و ایده های بکر و نابی دارند که حیرت برانگیز است. بر خلاف نظر آقای صحاف زاده در جامعه ای که حاکمیتی به شیوه منبری، چه از طریق حاکمیت دولتی و چه از طریق کسانی مثل آقای صحاف زاده، اعمال می شود و محدودیت و حکمهای بازدارنده صادر می شود، ارتباط با دنیای خارج اجتناب ناپذیر است و نه تنها مفید ولازم است، بلکه هنرمندان در این کارزار می توانند در جایی که حداقل ارزشی برای هنر قائل می شوند خود را محک زده و تفکر و ایده ابداعی خود را به ثبت برسانند.

در خاتمه به نظر من های و هوی و جنجال و مشت گره کردن و زنده باد، مرده باد گفتن و فحاشی که می تواند برآمده از یک رادیکالیسم کور مبتنی بر اعتقاد ایدئولوژیک باشد نشان از توجه به تحول و دگرگونی نیست. باید دید که پشت این نوع برخورد چه فکری خوابیده است. و این کار جز با گفتگو و ایجاد سئوال میسر نمی باشد. آمیدوارم که من در این نقد قدمی در این راه برداشته باشم.

بهروز نقی پور

۱۶ ژوئن ۲۰۱۲

https://www.facebook.com/notes/behrouz-naghipour/عقده-گشایی-های-ادیبانه-به-بهانه-نقد-هنری/404339829601835?comment_id=4514719&offset=0&total_comments=8

این نقد در تاریخ یکشنه ۲۸ خرداد ۱۳۹۱ -۱۷ ژوئن ۲۰۱۲ در سایت اخبار روز نیز منتشر گردیده است.

http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=46182

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *